سفارش تبلیغ
صبا ویژن


منتظر

ازدى مى گوید: من مشغول طواف خانه خدا بودم .
شش دور رفتم و قصد داشتم دور هفتم را شروع کنم که ناگاه چشمم به حلقه اى از مردم افتاد که در طرف راست کعبه بودند! جوانى خوشرو و خوشبو با مهابت تمام نزد ایشان ایستاده و صحبت مى فرمود, به طورى که بهتر از سخن او و دلنشین تر از گفتارش نشنیده بودم .


نزدیک رفتم که با او صحبت کنم , اما ازدحام جمعیت مانع از نزدیکى به او گردید.
از مردى پرسیدم : این جوان کیست ؟ گـفـت : پسر رسول خدا (ص ) است , که سالى یک بار براى خواص (دوستان خصوصى ) خود ظاهر مى شود و براى آنها حدیث مى فرماید.
وقـتـى ایـن مـطـلـب را شنیدم , خود را به او رسانده و عرض کردم : مولاجان , من براى هدایت به خدمت شما آمده ام و مى خواهم مرا راهنمایى کنید.
تا این گفته را شنیدند, دست بردند و از سنگریزه هاى مسجد برداشتند و به من دادند.
وقتى به آن نـگـاه کردم , دیدم تکه طلایى است .
بعد از آن که این موضوع عجیب رامشاهده کردم , براه افتادم .
نـاگـاه دیدم آن بزرگوار پشت سر من آمدند و به من فرمودند:حجت بر تو ثابت شد و حق برایت ظاهر گردید و کورى از چشم تو رفت .
آیا مراشناختى ؟ عرض کردم : نه , نشناختم .
فرمود: منم مهدى .
منم قائم زمان .
منم آن که زمین را پر از عدل و داد مى کنم , همان طورى که از ظلم و ستم پر شده باشد, به درستى که زمین از حجت خالى نخواهد بودو خداى تعالى مردم را در حیرت و سرگردانى رها نمى کند.
بعد هم فرمودند: آنچه را که دیدى نزد تو امانت است , آن را براى برادران مؤمنت نقل کن


نوشته شده در شنبه 89/12/7ساعت 11:58 صبح توسط نظرات ( ) |


Design By : Pichak