سفارش تبلیغ
صبا ویژن


منتظر

از بعضی روایات استفاده می شود که: یزید و یزیدیان چندین بار به این دنیا بر می گردند و در هر دفعه به کیفر اعمال خود می رسند. اینک به سه دسته روایاتی که در این زمینه آمده است اشاره می کنیم:
1 - امام صادق ( علیه السلام ) فرمود: «... گروهی از مؤمنان با صلابت پیش از قیام قائم ( علیه السلام ) برانگیخته می شوند و انتقام خون حسین ( علیه السلام ) و یارانش را می گیرند.
( - کامل الزیارات: ص 63 / تفسیر نور الثقلین: ج 3، ص 138. )
2 - روایت شده: هنگامی که قائم ما قیام کند انتقام خون امام حسین ( علیه السلام ) را می گیرد.
( - مستدرک: ج 3، ص 414 / اثبات الهداة: ج 7، ص 102 و 105. )
3 - و نیز روایت شده: در پایان عمر حضرت ولی عصر (عج) امام حسین ( علیه السلام ) با هفتاد نفر از اصحابش رجعت می کند و از یزید و یزیدیان قصاص می کند.
( - بحار الانوار: ج 53، ص 61 . )


نوشته شده در سه شنبه 89/9/23ساعت 4:5 عصر توسط نظرات ( ) |

از امام صادق ( علیه السلام ) روایت شده که:گروهی از فرشتگان از خدای تبارک و تعالی اجازه گرفتند که برای یاری امام حسین ( علیه السلام ) نازل شوند، چون به سرزمین کربلا رسیدند امام حسین ( علیه السلام ) به شهادت رسیده بود.به آنها خطاب شد ملازم قبر او باشید تا وقتی که خروج کند، در آن روز از یاران او خواهید بود، این فرشتگان همواره در کنار قبر آن حضرت هستند و برای آن حضرت گریه می کنند تا روزی که خارج شود و آنها از یاران و یاوران او باشند.
( - کامل الزّیارات: ص 88 . )
در برخی منابع تعداد همراهان امام حسین 95 ( علیه السلام ) هزار نفر آمده است.
( - تفسیر فرات: ص 203 . )



 


نوشته شده در سه شنبه 89/9/23ساعت 3:57 عصر توسط نظرات ( ) |

اسحاق بن عمّار گوید: روزی محضر شریف امام جعفر صادق ( علیه السلام ) شرفیاب شدم و پیرامون آیه شریفه قرآن: (رَبّ فَأنْظِرْنی إلی یَوْمِ یُبْعَثُونَ * قالَ فَإنَّکَ مِنَ الْمُنْظَرینَ * إلی یَوْمِ الْوَقْتِ الْمَعْلُومِ ) سؤال کردم که آخرین روز مهلت حیات شیطان چه زمانی است؟
( - سوره حِجر: آیه 36 - 38. )
حضرت فرمود: آیا فکر می کنی تا قیامت و صحرای محشر باشد؟! خیر چنین نیست، بلکه منظور روز ظهور و قیام قائم آل محمّد صلوات اللَّه علیهم می باشد؛ چون امام زمان (عجّ) را ظاهر گردد و قیام کند، وارد مسجد کوفه خواهد شد و شیطان در مقابل حضرت دو زانو می نشیند و می گوید: وای از این روز که چه روز سختی است. پس از آن امام زمان ( علیه السلام ) او را به قتل می رساند.
بنابراین مهلت شیطان تا آن روزی خواهد بود که به دست پُر توان حضرت صاحب الزّمان (عجّ) به هلاکت أبدی خواهد رسید.

( - تفسیر عیّاشی: ج 2، ص 242، ح 14، بحارالأنوار: ج 63، ص 254، ح 116. )

 


نوشته شده در سه شنبه 89/9/23ساعت 3:47 عصر توسط نظرات ( ) |

قال الصادق ( علیهم السلام ) :«أوّل من یرجع الی الدنیا، الحسین بن علی ( علیه السلام ) فیملک حتّی یسقط حاجباه علی عینیه من الکبر...».
امام صادق ( علیه السلام ) فرمود: «اوّل کسی که در رجعت به دنیا بر می گردد حضرت امام حسین ( علیه السلام ) خواهد بود و آن مقدار حکومت و رهبری خواهد کرد که از پیری موهای ابروهای او بر روی دیده اش آویخته شود».

( - بحار الانوار: ج 53، ص 46 . )

جابر از امام باقر ( علیه السلام ) روایت می کند: حضرت امام حسین ( علیه السلام ) در صحرای کربلا پیش از شهادت فرمودند:«جدّم رسول خدا به من فرمود: ای فرزند! تو را به سوی عراق خواهند برد، در زمینی که پیغمبران و اوصیای ایشان در آنجا یکدیگر را ملاقات کرده اند یا خواهند کرد، و آن زمین را «عمورا» می گویند، در آنجا شهید خواهی شد و با تو جماعتی از اصحاب تو نیز به شهادت خواهند رسید، که درد و رنج بریدن آهن به ایشان نخواهد رسید، چنانچه آتش را حقتعالی بر حضرت ابراهیم ( علیه السلام ) سرد وسلام گردانید، همچنین آتش جنگ بر تو و اصحاب تو سَرد وسلام خواهد شد».
( - بحار الانوار: ج 53، ص 62 . )
امام حسین ( علیه السلام ) خطاب به اصحاب خود فرمود: «بشارت باد شما را، شاد باشید که ما به نزد پیغمبر خود می رویم، پس می مانیم در آن عالم آنقدر که خدا بخواهد. پس اوّل کسی که زمین شکافته می شود و از زمین بیرون می آید من خواهم بود و همراه بیرون آمدن من، بیرون خواهد آمد امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) و قیام خواهد کرد قائم ما ( علیه السلام ) پس نازل می شود بر من گروهی از آسمان از طرف حق تعالی (که هرگز بر روی زمین فرود نیامده باشند) با جبرئیل و میکائیل و اسرافیل و لشکرها از ملائکه. و فرود می آید محمد و علی  ( علیهماالسلام )  و من و برادرم و جمیع آنها که خدا بر ایشان منّت گذاشته از انبیاء و اوصیاء، سوار شده بر اسبان خدائی ابلق از نور، ( - هر چیز دو رنگ، خصوصاً سیاه و سفید را گویند. ) که هیچ مخلوقی پیش از آنها، بر آنها سوار نشده است. پس حضرت رسول خدا عَلَمْ خود را به دست می گیرد وحرکت می دهد و شمشیر خود را به دست قائم ما می دهد، پس بعد از آن، آنچه خدا خواهد می نمائیم.
پس از آن حقتعالی بیرون می آورد از مسجد کوفه چشمه ای از روغن و چشمه ای از آب و چشمه ای از شیر. پس آنگاه حضرت امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) شمشیر حضرت رسول ( صلی الله علیه وآله وسلم ) را به من می دهد و مرا به جانب مشرق و مغرب بفرستد، پس هر که دشمن خدا باشد خونش را بریزم و هر بتی را بیابم بسوزانم تا اینکه به زمین هند برسم و جمیع بلاد هند را فتح کنم. و حضرت دانیال و یوشع زنده شوند و بیایند به سوی حضرت امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) و گویند: «راست گفتند خدا و رسول او در وعده ها که دادند». پس هفتاد نفر با ایشان بفرستد به سوی بصره که هر که در مقام مقاتله در آید او را بکشند، و لشکری به سوی بلاد روم بفرستد که آنها را فتح کنند. پس هر حیوان حرام گوشت که باشد بکُشم تا آنکه به غیر حلال و پاک و پاکیزه در روی زمین نباشد ... یهود و نصاری وسایر ملل را مخیّر گردانم میان اسلام و شمشیر، پس هر که مسلمان شود منّت گذارم بر او و هر که اسلام را نخواهد خونش را بریزم. و هیچ مردی از شیعیان ما نماند مگر آنکه خدا ملکی به سوی او بفرستد که خاک را از روی او پاک کند و زنان و منزل او را در بهشت به او نشان دهد. و هر کور و زمین گیر و مبتلائی که باشد خدا به برکت ما اهل بیت آن بلاها را از او دفع نماید. و حق تعالی برکت را از آسمان به زمین فرو فرستد به مرتبه ای که شاخه های درختانِ میوه دار از زیادی میوه بشکند ومیوه تابستان در زمستان و میوه زمستان در تابستان به عمل آید و این است معنی قول حقتعالی که فرمود: «وَ لَوْ اَنَّ اَهْلَ الْقُری آمَنُوا وَ اتَّقُوا لَفَتَحْنا...» «و اگر اهل شهرها و آبادیها، ایمان می آوردند و تقوا پیشه می کردند، برکات آسمان و زمین را بر آنها می گشودیم؛ ولی (آنها حق را) تکذیب کردند؛ ما هم آنان را به کیفر اعمالشان مجازات کردیم».
( - سوره اعراف: آیه 96 . )
سپس فرمود: خداوند به شیعیان ما کرامتی ببخشد که مخفی نماند بر ایشان هیچ چیز در زمین و آنچه در زمین است، حتّی آنکه اگر کسی بخواهد از احوال خانواده خود اطّلاع حاصل کند خدا به او الهام می کند به آنچه که آنها انجام می دهند.
( - بحار الانوار: ج 53، ص 62 . )


نوشته شده در سه شنبه 89/9/23ساعت 3:28 عصر توسط نظرات ( ) |

 

 امام صادق ( علیه السلام ) فرمود:
اوّل کسی که در رجعت به دنیا باز می گردد امام حسین ( علیه السلام ) واصحاب باوفای ایشانند، آنگاه یزید و یارانش نیز بر می گردند.
امام حسین ( علیه السلام ) همه آنها را می کُشد، دقیقاً برای هر ضربتی یک ضربت می زند.


                                                  ( - تفسیر نور الثقلین: ج 3، ص 140. )


نوشته شده در سه شنبه 89/9/23ساعت 3:14 عصر توسط نظرات ( ) |

                                                       

   مرحوم شیخ طوسی رضوان اللّه تعالی علیه به نقل از علیّ بن بلال بغدادی - که یکی از اصحاب امام عسکری ( علیه السلام ) می باشد - حکایت کند:
روزی به همراه عدّه ای از علماء و بزرگان حضور مبارک امام حسن عسکری ( علیه السلام ) رسیدیم تا آن که از آن حضرت درباره امام و حجّت بعد از او جویا شویم. همین که وارد مجلس حضرت شدیم، مشاهده کردیم که بیش از چهل نفر در منزل آن حضرت، اجتماع نموده اند. عثمان بن سعید عَمری حرکت کرد و ایستاد، سپس اظهار داشت: یابن رسول اللَّه! می خواهم از چیزی سؤال نمایم که شما خود نسبت به آن آگاه هستی. حضرت فرمود: فعلاً بنشین. بعد از آن، امام حسن عسکری ( علیه السلام ) با حالت غضب حرکت نمود و خواست که از مجلس خارج شود، فرمود: کسی بیرون نرود تا من برگردم. چون لحظاتی گذشت، حضرت مراجعت نمود و با صدائی بلند فرمود: ای عثمان بن سعید! و عثمان بن سعید با شنیدن سخن حضرت، از جای خود برخاست و سر پا ایستاد. امام ( علیه السلام ) اظهار داشت: آیا مایل هستی که شما را به آنچه می خواهید، خبر بدهم؟ همگان گفتند: آری، یاابن رسول اللَّه! امام ( علیه السلام ) فرمود: آمده اید تا از خلیفه و حجّت خداوند متعال، بعد از من سؤال نمائید!؟ تمام افراد گفتند: بلی، ما برای همین موضوع آمده ایم. در همین اثناء، کودکی همانند پاره ای از ماه و شبیه ترین افراد به امام حسن عسکری ( علیه السلام ) ظاهر گشت. سپس امام حسن عسکری ( علیه السلام ) فرمود: این کودک، امام شما پس از من خواهد بود و او خلیفه و جانشین من می باشد، او را تابع و پیرو باشید؛ و از یکدیگر متفرّق نشوید که هلاک می گردید. و سپس افزود: از این پس دیگر او را نخواهید دید، مگر آن که وقتش فرا برسد.

 

                                                   ( - کتاب الغیبة شیخ طوسی: ص 357، ح 319. )


نوشته شده در سه شنبه 89/9/23ساعت 3:4 عصر توسط نظرات ( ) |

 

مـرحـوم آقاى سید جواد خراسانى , که مورد اعتمادترین ائمه جماعت اصفهان بود ومقاماتى عالى داشت , فرمود: از طرف حکومت , خیال داشتند, صالح آباد اصفهان را غصب نمایند در حالى که ملک من و دیگران بـود, لـذا افـرادى را براى تصرف آن جا فرستادند.
ما هرچه درخواست نمودیم , مذاکرات نتیجه اى نـداد.
عـریـضه اى به حضور مقدس امام عصرارواحنافداه نوشتم و در رودخانه انداختم و به تخت فـولاد (قـبرستان مهمى در اصفهان است که قبور بسیارى از اولیاء خدا در آن جا مى باشد) رفتم و در خـرابـه اى بـا تـضرع مشغول خواندن دعاى ندبه شدم و مکرر مى گفتم : هل الیک یا بن احمد سبیل فتلقى (آیا راهى براى رسیدن به شما هست تا حضرتت را ملاقات نماییم ؟) ناگاه صداى سم اسبى را شنیدم و دیدم عربى سوار اسب ابلقى (اسبى که سفید است ,ولى با رنگ دیگرى مخلوط باشد) رو به قبله مى رود.نگاهى به من کرد و غایب شد.
از مـشـاهـده او قلبم راحت و به اصلاح کارها اطمینان پیدا کردم .شب بعد مشکلم کاملاحل شد.
ضمنا در خواب مکررا حضرتش را مى دیدم که به همین شمایل بودند


نوشته شده در سه شنبه 89/9/23ساعت 2:32 عصر توسط نظرات ( ) |

                                                             

 عالم معاصر, آخوند ملا محمود عراقى (ره ), فرمود: مـن در اوایـل جـوانـى , در بروجرد در مدرسه شاهزاده , مشغول تحصیل علم بودم .هواى آن شهر مـعتدل است و در ایام نوروز باغات و اراضى آن سبز و خرم مى شود وآثار زمستان و برف و سرماى هـوا از بـین مى رود ولى دو فرسخ از شهر که به سمت اراک برویم بلکه کمتر از دو فرسخ , زمستان غالبا تا اول خرداد ثابت و برقراراست .اوایـل فـروردین چون هوا را معتدل دیدم و درسها هم به خاطر رسومات نوروزتعطیل بود, با خود گـفـتـم قـبـر امـامزاده سهل بن على (ع ) را که در روستاى آستانه است , زیارت کنم .(آستانه از روسـتـاهـاى کزاز است و کزاز از بخشهاى اراک مى باشدو این امامزاده در هشت فرسخى بروجرد واقع شده است .) جمعى از طلاب هم بعد از اطلاع از قصد من , همراه من شدند و با لباس و کفشى که مناسب هواى بـروجـرد بـود پـیـاده بـیرون آمدیم و تا پایه گردنه , که تقریبا در یک فرسخى شهر واقع است راه پیمودیم .در مـیـان گـردنـه بـرف دیـده مى شد, ولى به خاطر آن که در کوهستان تا ایام تابستان هم برف مى ماند, اعتنایى نکردیم .وقتى از گردنه بالا رفتیم , صحرا را هم پر از برف دیدیم , ولى چون جاده کـوبـیده بود و آفتاب مى تابید و تا رسیدن به مقصد بیش از شش فرسخ باقى نمانده بود, براه خود ادامـه دادیـم .بـا خـود حـسـاب کردیم که دو فرسخ دیگررا در آن روز مى رویم و شب را که شب چـهـارشـنـبـه بود, در یکى از روستاهاى بین راه مى خوابیم .فقط یک نفر از همراهان از همان جا بـرگـشـت .عصر به روستایى رسیدیم و در آن جا توقف کردیم و شب را همان جا خوابیدیم .صبح وقـتـى بـرخـاستیم , دیدیم برف باریده و راه را بسته و مخفى نموده است .با وجود این وقتى نماز خواندیم وآفتاب طلوع کرد, آماده رفتن شدیم .صـاحـب مـنزل مطلع شد و ممانعت نمود و گفت : جاده اى نیست که از آن بروید و این برف تازه , همه راهها را بسته است .گفتیم : باکى نیست , زیرا هوا خوب است و روستاها به یکدیگر متصل هستند ومى توانیم راه را پیدا کنیم , لذا اعتنایى نکرده و براه افتادیم .آن روز را هم با سختى تمام رفتیم .عـصـر وارد روسـتـایى شدیم که از آن جا تا مقصد, تقریبا کمتر از دو فرسخ مسافت بود.شب را در خانه شخصى از خوبان , به نام حاجى مراد خوابیدیم .صبح وقتى برخاستیم هوا به شدت سرد شده و برف هم بیشتر از شب گذشته باریده بود, اما ابرى دیده نمى شد.نـمـاز صبح را خواندیم و چون مقصد نزدیک و شب آینده , شب جمعه و مناسب بازیارت و عبادت بود و در وقت خروج , هدف ما درک زیارت این شب بود, بازبراه افتادیم , به این حساب که بین ما و مـقـصد روستایى است که متعلق به بعضى ازبستگان من مى باشد, اگر هم نتوانستیم به امامزاده بـرسـیـم , مـى توانیم در آن روستاتوقف کنیم و من صله رحم کنم .وقتى صاحب منزل قصد ما را فـهـمـیـد, مـا را از حرکت باز داشت و گفت : احتمال از بین رفتن شما وجود دارد, بنابراین جایز نیست بروید.گـفـتـیـم : از ایـن جا تا روستاى بستگان ما مسافت چندانى نیست و بیشتر از یک گردنه فاصله نـداریم و هواى آن طرف هم که مثل این طرف نیست , بنابراین فقط یک فرسخ از راه برفى است و در یک فرسخ راه هم ترس از بین رفتن نمى باشد.بـه هـر حال از او اصرار و از ما انکار و بالاخره وقتى اصرار کردن را بى فایده دید, گفت :پس کمى صبر کنید تا برگردم .این را گفت و رفت و در اتاق را بست .وقـتى رفت , به یکدیگر گفتیم مصلحت در این است که تا نیامده برخیزیم و برویم ,زیرا اگر بیاید باز هم ممانعت مى کند, لذا برخاستیم تا خارج شویم , اما دیدیم در بسته است .فهمیدیم که آن مرد مـؤمـن بـراى آن کـه از رفتن ما جلوگیرى کند, حیله اى بکاربرده و در را بسته است , لذا مجبور شدیم همان جا بنشینیم .در همین لحظات طفلى رامیان ایوان دیدیم که کاسه اى در دست دارد و مى خواهد از کوزه اى که آن جا بود, آب ببرد به او گفتیم : در را باز کن .او هـم بـى خبر از موضوع در را باز کرد.به سرعت بیرون آمدیم و براه افتادیم .
بعد ازآن که از اتاق و حیاط, که بالاى تلى قرار داشت , خارج شدیم , صاحب منزل , که براى انداختن برف بالاى بام رفته بود, ما را دید و صدا زد: آقایان عزیز, نروید که تلف مى شوید.بیچاره هر قدر اصرار کرد که حالا کجا مى روید؟ فایده اى نداشت و ما اعتنانمى کردیم .وقـتـى اصـرار را بـى فایده دید, دوید و صدا زد راه بسته و ناپیدا است و شروع به نشان دادن مسیر نـمـود که از فلان مکان و فلان طرف بروید و تا جایى که صدایش مى رسید,راهنمایى مى کرد و ما راه مى رفتیم .مـسـافتى که از آن روستا دور شدیم , راه را که کاملا بسته بود, نیافتیم و بیخود مى رفتیم .گاه تا کـمر یا سینه به گودالهایى که برف آنها را هموار کرده بود فرو مى رفتیم و گاه مى افتادیم و بدتر از هـمـه آن کـه , رشته قنات آبى در آن جا بود که برف و بوران اثرچاههاى آن را بسته بود و ترس افـتـادن در آن چـاهـهـا را هـم داشـتـیـم .بـعلاوه آن که , راه نامشخص و برف هم غالبا از زانوها مى گذشت کفش و لباس هم مناسب با هواى تابستان بود.گاهى بعضى از رفقا چنان در برف فرو مـى رفـتـند که نمى توانستند خارج بشوند, مگر این که بقیه او را بیرون بکشند.با وجود این حالت چون هوا آفتابى وروشن بود, مى رفتیم .در بین راه , ناگاه ابرها به یکدیگر پیوسته و هوا تاریک شد, بـرف و بـوران هم شروع شد و سر تا پاى ما را خیس نمود, اعضاى بدنمان , از وزیدن بادهاى سرد و وجـود بـرف و بـوران از کار افتاد, به همین جهت همگى از زندگى خودناامید شدیم و به هلاکت خـود یـقـین پیدا کردیم .با پیش آمدن این حالت انابه و استغفارکرده و شروع به وصیت کردن به همدیگر نمودیم .بعد از وصیتها و آمادگى براى مردن , من گفتم : نباید از فضل و کرم خداوند مایوس شدما بزرگ و ملجا و پناهى داریم که در هر حال و زمانى قدرت یارى و کمک ما را دارد,بهتر آن است که به او استغاثه کنیم .دوستان گفتند: این شخصى که مى گویى , کیست ؟ گـفـتـم : امـام عـصـر و صـاحـب امر, حضرت قائم عجل اللّه تعالى فرجه الشریف را مى گویم .تا ایـن سـخن را از من شنیدند, همگى به گریه افتادند و ضجه زدند و صداها را به واغوثاه وادرکنا یا صاحب الزمان , بلند نمودند.ناگاه باد, آرام و ابرها پراکنده و آفتاب ظاهر شد.وقتى این وضع را دیدیم بسیارخوشحال و مسرور شـدیـم , اما همین که اطراف را نگاه کردیم , دیدیم در چهار طرف غیر از کوه و تپه چیزى مشاهده نـمى شود و آن راهى که باید مى رفتیم , مشخص نبود.از ترس آن که اگر برویم شاید راه را اشتباه کنیم و طعمه درندگان شویم , متحیرماندیم .در هـمـیـن حـال ناگهان دیدیم که از طرف مقابل بر بالاى بلندى , شخصى پیاده ظاهر شدو به طرف ما آمد.همه خوشحال شده و به یکدیگر گفتیم : این همان گردنه اى است که بین ما و منزل باقى مانده است و این شخص هم از آن جا مى آید.او بـه طرف ما و ما به سمت او روانه شدیم تا آن که به یکدیگر رسیدیم .شخصى بود به لباس مردم آن نواحى که ما تصور کردیم از اهالى آن جا است و از او راه راپرسیدیم .گـفـت : راه همین است که من آمدم و با دست اشاره به آن جایى که اول دیده شد, نمود وگفت : آن هم اول گردنه است .بعد از این صحبتها از ما گذشت و رفت .ما هم از محل عبور و جاى پاى او رفتیم تا به اول گردنه رسیدیم و نفس راحتى کشیدیم , اما اثر قدم او را از آن مکان به بعد ندیدیم , با آن که از زمان دیدن او و رسیدن ما به آن جا, هواکاملا صاف و آفتاب نمایان و برف تازه اى غیر از بـرف قـبـلى نباریده بود و عبور از میان گردنه هم بدون آن که قدم در برف اثر کند, ممکن نبود.ضمن این که از بلندى , تمام آن صحرا نمایان بود, و ما هر چه نگاه کردیم آن شخص را در آن بیابان هموار ندیدیم .تمام همراهان از این موضوع تعجب کردند! هر قدر در اطراف نظر انداختیم که شایدجاى پایى پیدا کـنـیم , دیده نشد.حتى از بالاى گردنه تا ورود به روستاى خودمان که نزدیک به نیم فرسخ بود, همت را بر آن گماشتیم که اثر پایى پیدا کنیم , ولى با کمال تعجب پیدا نکردیم و ندیدیم .پس از ورود به آن روستا پرسیدیم : امروز این جا و این طرف گردنه , برف تازه باریده ؟ گـفـتند: نه , بلکه از اول روز تا به حال هوا همین طور صاف و آفتاب نمایان بوده است ,جز آن که شب گذشته برف کمى بارید.از دیـدن ایـن امـور غـیـر طبیعى و آن اجابت و دستگیرى بعد از استغاثه ما, براى من وبلکه همه هـمراهان هیچ شکى در این که آن شخص , آقا و مولا حضرت ولى عصرارواحنافداه , یا آن که مامور خاصى از آن درگاه بوده است , نماند


نوشته شده در شنبه 89/9/20ساعت 3:5 عصر توسط نظرات ( ) |

                                         

علامه مجلسی (ع) می فرماید:مرد شریف و صالحی را می شناسم به نام امیر اسحاق استرآبادی او چهل بار با پای پیاده به حجّ مشرف شده است، و در میان مردم مشهور است که طی الارض دارد. او یک سال به اصفهان آمد، من حضوراً با او ملاقات کردم تا حقیقت موضوع را از او جویا شوم.

ادامه مطلب...

نوشته شده در چهارشنبه 89/9/17ساعت 10:43 صبح توسط نظرات ( ) |

       

سلام من  به محرم  به غصه  و  غم  مهدی(عج) 

به چشم کاسه خون و به شال ماتم مهدی (عج)


نوشته شده در دوشنبه 89/9/15ساعت 10:11 صبح توسط نظرات ( ) |

   1   2      >

Design By : Pichak