سفارش تبلیغ
صبا ویژن


منتظر

انتظارش، انتظارم سیر کرد/ آنکه می‌خواهد بیاید دیر کرد/ تا به کی در انتظارش دیده بر در دوختن؟/ آمدن، رفتن، ندیدن، سوختن.../ ای که دستت می‌رسد بر زلف یار/ در حضورش نام ما را هم بیار...

جهت سلامتی و تعجیل در فرج حضرتش صلوات.


نوشته شده در پنج شنبه 90/6/17ساعت 12:46 عصر توسط نظرات ( ) |

زهرى مى گوید: من تلاش فراوانى براى زیارت حضرت صاحب الامر (ع ) داشتم , اما به این خواسته نرسیدم .
تا آن که بـه حـضور محمد بن عثمان عمروى - نایب دوم حضرت در غیبت صغرى - رفتم و مدتى ایشان را خدمت نمودم .
روزى التماس کردم که مرا به محضرآن حضرت برساند.
ادامه مطلب...

نوشته شده در پنج شنبه 90/6/17ساعت 12:16 عصر توسط نظرات ( ) |

حسین بن على بن حمزه اقساسى در خانه شریف على بن جعفر بن على مداینى فرمود: در کـوفـه گـازرى (کـسى که شغلش لباسشویى است ) بود که به زهد مشهور و از اهل عبادت به حساب مى آمد.
او طالب اخبار و آثار خوب بود.
اتـفـاقا روزى در مجلسى با آن شخص ملاقات کردیم .
در آن جا او با پدرم صحبت مى کرد.
در بین صحبت گفت : شبى در مسجد جعفى , که از مساجد قدیمى خارج کوفه بود, تنهایى خلوت کرده و عبادت مى کردم .
نـاگاه سه نفر داخل شدند.
ادامه مطلب...

نوشته شده در پنج شنبه 90/6/17ساعت 12:15 عصر توسط نظرات ( ) |

ابومحمد حسن بن وجناء مى گوید: سـالـى کـه پنجاه و چهارمین حج خود را بجا مى آوردم , در زیر میزاب (ناودان خانه کعبه ), بعد از نماز عشاء, در سجده بودم و دعا و تضرع مى نمودم .
ناگاه شخصى مراحرکت داد و گفت : یا حسن بن وجناء, برخیز.
سـر بـرداشتم .
دیدم زنى زرد و لاغر, به سن چهل سال یا بیشتر بود.
زن براه افتاد و من پشت سر او بدون آن که سؤالى کنم , روانه شدم .
تا آن که به خانه حضرت خدیجه (س ) رسیدیم .
ادامه مطلب...

نوشته شده در پنج شنبه 90/6/17ساعت 12:14 عصر توسط نظرات ( ) |

مرحوم حجة الاسلام , آقا نجفى اصفهانى در کتاب خود مرقوم فرموده است : مـرتـبـه اول کـه بـه محضر مولایم مشرف شدم این بود که در کشتى نشسته بودم .
ادامه مطلب...

نوشته شده در پنج شنبه 90/6/17ساعت 12:13 عصر توسط نظرات ( ) |

حاج ملا هاشم صلواتى سدهى (ره ) که قضیه قبل از ایشان نقل شد, فرمود: سـفـر دیـگـرى کـه به حج مشرف مى شدم , در بوشهر, براى گرفتن جواز, به دفتر صاحب کشتى رفـتـم .
وقـت تنگ و مسافر زیاد بود.
در آن موقع , همین یک کشتى براى حمل حجاج حاضر بود و عـده مسافرین تکمیل و بلکه اضافه بر ظرفیت آن بود, لذا جوازهاتمام شد و به ما ندادند اصرار هم اثرى نبخشید.
با رفقا به حالت ناامیدى در قایق نشسته و به طرف کشتى حرکت کردیم .
نردبانهاى کشتى نصب شد و حجاج به نوبت بالا رفتند.
من هم بالا رفتم تا در کشتى بنشینم , ولى چون گذرنامه نداشتم , نگهبان و بازرس , به زور مرا از سر نردبان پایین فرستاد.
بـا دل شـکـسـتـه و حال پریشان گفتم : اگر نگذارید سوار کشتى شوم , خود را در آب مى اندازم .
بازرسها اعتنایى نکردند.
ادامه مطلب...

نوشته شده در پنج شنبه 90/6/17ساعت 12:12 عصر توسط نظرات ( ) |

حاج ملا هاشم صلواتى سدهى مى فرمود: در یـکـى از سفرهایى که به حج مشرف مى شدم , شبى از قافله عقب ماندم به طورى که نتوانستم خـود را بـه ایشان برسانم و در آن بیابان (صاحب قضیه اسم آن جا را مى گفت ,ولى ناقل فراموش کـرده است ) گم شدم .
اگر چه صداى زنگ قافله را مى شنیدم , ولى قدرت نداشتم که خود را به آنها برسانم .
خلاصه در آن شب گرفتار خارهاى مغیلان هم شدم .
لباسها و کفشهایم پاره و دست وپایم مجروح شد به طورى که قدرت حرکت نداشتم .
ادامه مطلب...

نوشته شده در پنج شنبه 90/6/17ساعت 12:10 عصر توسط نظرات ( ) |

حاج على بغدادى ایده اللّه تعالى مى گوید: هـشتاد تومان سهم امام (ع ) به ذمه ام آمد.
به نجف اشرف رفتم و بیست تومان آن را به جناب شیخ مـرتـضى انصارى اعلى اللّه مقامه و بیست تومان به جناب شیخ محمد حسین مجتهد کاظمینى و بیست تومان به جناب شیخ محمد حسن شروقى دادم و بیست تومان هم به ذمه ام باقى ماند و قصد داشتم در مراجعت , آنها را به جناب شیخ محمدحسن کاظمینى آل یاسین , پرداخت کنم .
وقتى به بـغـداد بـرگـشـتم , دوست داشتم دراداى آنچه به ذمه ام باقى بود, عجله کنم .
روز پنج شنبه به زیارت کاظمین (ع ) مشرف شدم .
ادامه مطلب...

نوشته شده در پنج شنبه 90/6/17ساعت 12:9 عصر توسط نظرات ( ) |

عالم کامل شیخ عبدالهادى در محضر آیة اللّه حاج شیخ حسنعلى تهرانى نقل فرمود: مـن در نـجـف اشـرف مـؤمـن متقى حاج على آقا را ملاقات مى نمودم .
ایشان همیشه درشبهاى چهارشنبه به مسجدسهله مشرف مى شد.
شـیـخ عبدالهادى گفت : روزى از او پرسیدم که در این مدت آیابه حضور مبارک حضرت سیدنا و مولانا صاحب الزمان (ع ) رسیده اى ؟ در جـواب گـفـت : در سن جوانى با جمعى از مؤمنین و اخیار, بر این عمل مداومت داشتیم و ابدا چیزى مانع ما نبود.
یازده نفر بودیم و برنامه ما این بود که در هر شبى ازبین رفقا, یکى باید اسباب چاى و شام براى همه تهیه مى کرد.
تـا آن کـه شبى نوبت به یکى از رفقا که مرد سراجى بود, افتاد و او هم تهیه اى دید و نان وآذوقه را در دکان خود مهیا کرد.
از قضا آن ها را فراموش کرده و مثل هفته هاى قبل ,دکان خود را بسته بود و روانه مسجد سهله شده بود.
ادامه مطلب...

نوشته شده در پنج شنبه 90/6/17ساعت 12:7 عصر توسط نظرات ( ) |

حـاج سـیـد ابوالقاسم ملایرى , که از علماى مشهد مقدس است , از مرحوم پدرشان آقاى حاج سید عبداللّه ملایرى (ره ), که داراى همتى عالى بود, نقل فرمودند: هنگامى که براى تحصیل علم قصد کردم به خراسان بروم , از تمامى وابستگیهاى دنیوى صرف نظر نموده و پیاده براه افتادم .
مقدارى از مسیر را که طى کردم , به یکى ازآشنایان خود برخورد نمودم , کـه سـابـقا داراى منصبى در ارتش بود, عده اى هم همراه او بودند.
ایشان مرا احترام کرده و تا قم رساند.
ادامه مطلب...

نوشته شده در پنج شنبه 90/6/17ساعت 12:5 عصر توسط نظرات ( ) |

   1   2      >

Design By : Pichak