منتظر
عالم جلیل القدر, مرحوم آقا سید مهدى قزوینى (ره ) فرمودند: یکى از صلحاء وابرار حله گفت : یـک روز صـبـح از خـانه خود به قصد منزل شما خارج شدم . اخوى سید جلیل , مرحوم آقا سید على تبریزى داماد فرمود: اوقاتى که در پرکنه هندوستان بودم , روزى در منزل نشسته بودم . ابن شاذان مى گوید: بـه گـوشم خورده بود, که ابوسعید کابلى در کتاب انجیل صحت و حقانیت دین مقدس اسلام را دیـده و لذا به سوى آن هدایت شده است و از کابل , براى تحقیق از اسلام خارج گشته , و به آن جا رسـیده بود. در حـلـه بـه مـرجـان صغیر, که حاکمى ناصبى بود, خبر دادند ابو راجح , پیوسته صحابه را سب و سرزنش مى کند. ابوالقاسم جعفر بن محمد قولویه مى فرماید: مـن در سـال 337, هـجرى که اوایل غیبت کبرى بود, (همان سالى که قرامطه ,حجرالاسود را به مـسجد الحرام برگردانده بودند) به عزم زیارت بیت اللّه , وارد بغدادشدم و بیشترین هدفم دیدن کـسـى بـود کـه حجرالاسود را به جاى خود نصب مى کند,زیرا در کتابها خوانده بودم که آن را از جـایـش کـنـده و بـیـرون مـى بـرنـد و پس از آوردن ,حجت زمان و ولى رحمان حضرت بقیة اللّه ارواحـنافداه آن را در جایش نصب مى کنند. خورشید، محمد است و صادق ماه است خورشید همیشه با قمر همراه است یعنی که ولادت امام صادق در روز ولادت رسول الله است آرامش آنست که بدانی در هر قدم دست تو در دست خداست. خدایا ما را آنی و کمتر از آنی به خود وا مگذار.الهی آمین! فلسفه الاکلنگ اثبات بزرگی کیست که فرو می نشیند تا دیگری پرواز را تجربه کند. فقط خداست که میدونه وزن دعای پاک و خالص چقدره! دعا بهترین هدیه رایگانیه که می توان به هر کس داد و پاداش بسیار برد. در این ایام خجسته التماس دعا که بینهایت محتاجم! ماه فرو ماند از جمال محمد/ سرو نباشد به اعتدال محمد/قدر فلک را کمال و منزلتى نیست/در نظر قدر با کمال محمد فرخنده میلاد باسعادت نبی اکرم(ص) ،بهانه خلقت، و امام جعفر صادق (ع) بر عموم شیعیان جهان تهنیت باد.
در راه , گذرم به مقام معروف به قبر امامزاده سید محمد ذى الدمعه افتاد.
نزدیک ضریح او, از خارج ,شخصى را دیدم که چهره نیکویى داشـت , صـورت مـبارک او درخشان و مشغول قرائت فاتحة الکتاب بود.
ناگاه زن مجلله اى ,وارد حجره مـن شد و بدون مقدمه چادر خود را کنار زد و صورتش را به من نشان داد.
دیدم زنى است جوان و در نهایت حسن و جمال که شدیدا لاغر است .
ادامه مطلب...
به همین جهت در فکر بودم او را ببینم .
دسـتـور داد کـه او را حـاضر کنند.
وقتى حاضر شد, آن بى دینان به قدرى او را زدند که مشرف به هـلاکـت شد و تمام بدن او خرد گردید, حتى آن قدر به صورتش زدند که دندانهایش ریخت .
بعد هـم زبان او را بیرون آوردند و با زنجیر آهنى بستند.
بینى اش را هم سوراخ کردند و ریسمانى از مو داخـل سـوراخ بینى او کردند.
سپس حاکم آن ریسمان را به ریسمان دیگرى بست و به دست چند نفر از مامورانش سپرد و دستورداد او را با همان حال , در کوچه هاى حله بگردانند و بزنند.
آنـهـا هـم همین کار را کردند, به طورى که بر زمین افتاد و نزدیک به هلاکت رسید.
ادامه مطلب...
Design By : Pichak |